یا حق آیا محیط مدرسه شاد و دلخواه است؟» آن زمان را به خاطر دارم. درست ده سال پیش بود. همان وقتی که ابر ها آسمان را در آغوش گرفتند. درختان لباس زرد و قرمز برتن داشتند. همان روزی که باران به شوق زمین بارید. سبزه خندید و قلم ها، شادی و غم را بر دل کاغذ نشاندند. آری، همان روزی که پاییز مثل همیشه آمد. هنوز از راه نرسیده بود که باد های پاییزی بوی مهر را به تاراج بردند و آن را در شهر پخش کردند. گرچه درختان پژمردند؛ اما ریشه هاشان را زیر خاک، پنهان، آراستند و
اشتراک گذاری در تلگرام
شب پاییزی سرد است، هوا غمناک شد امشب و باران در نفس هایم دلش نمناک شد امشب نه آواز شباهنگی، نه رنگی و نه آهنگی همه تاریکی و شادی که در باران غمها مرده او امشب و آن رود پریشانی که شد تنداب ها امشب همه مرده، همه بی جان، نه برگی و نه آغازی تن بیچاره ی برگی که سیلی می خورد امشب نه مهتابی کند آرام، دلی از رعد خشم آلود چنان فریاد سر داده و تنها گشته او امشب شب باران شده غوغای تاریکی فقط بی رقص و آواز است تن امشب شب پاییزی و سرما، نه آوای دلارامی نه بلبل های
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت